خانم ولوری آدامز برای مسلمان شدن , دلهره و تشویشی نداشتید  ؟

نه ! هیچ چیزی نداشتم . آن وقت هنوز انقلاب نشده بود و بعضی از زنها مثل من بودند . یک بار به کشورم رفتم و برگشتم و هنوز بی حجاب بودم . البته بیرون از خانه نمی آمدم چون بچه دار شده بودم تا اینکه جنگ شروع شد . از کوچه ما هشت نفر شهید شدند خانم های محل خیلی با من مهربان بودند و همین باعث ماندگاری من در ایران شدند .

این حجاب برای شما که از یک مذهب و کشور دیگری آمده , سخت نبود ؟

من اول از روسری شروع کردم .این سخن همیشه در گوشم بود که آنچه زن مسلمان را متمایز می کند حجاب است . من با مانتو بیرون می رفتم اما شوهرم خیلی دوست داشت که من چادر بپوشم . حتی یک روز یک چادری را نشان داد و گفت ببین چقدر زیبا است ؟ من گفتم چادر ؟! اصلا فکرش را نمی کنم . تا اینکه فرزند دوم من به دنیا آمد . و من گفتم بهتر است که با چادر بیرون برم .آنها یک چادر برایم دوختند و من پوشیدم و احساس راحتی کردم .

خانم آدامز برای من غیر قابل باور است که در اولین تجربه ,  احساس راحتی بکنید ؟ این یک محدودیت است .

برای یک تازه مسلمان سخت بود و سخت است . اما چادر یک حجاب سنتی ایران است , وقتی من خارج از کشور می روم همه گونه تیپی هست ولی اگر یک نفر شما را از دور ببیند متوجه می شود که مسلمان هستید و برای سلام و احوال پرسی نزدیک می آید . مسلمان یعنی حجاب و من این را خوب فهمیدم . حجاب به من شخصیت و سر بلندی داد .

 

 
yahoo reddit facebook twitter technorati stumbleupon delicious digg
 
 

پیام های سیستم

پیام های سیستم

 
 

ارسال ایمیل

پیام های سیستم

پیام های سیستم

پاسخ به نظرات

پیام های سیستم

پیام های سیستم